۱۶.۱۱.۸۲

 
امروز سر ظهر ، خسته داشتم خودمو آماده می کردم برم طرفای خونه، دوتا جوون سوار شدن، یه خورده مسيرو که رفتيم يکيشون یه نوار داد دستمون و خواهش کرد براش بزاريم!! منم تو آيينه يه نيگاش کردم و گفتم داداش نکنه ماموری! می خوای ما رو بگيری!! گفت نه به خدا الان از يه دستفروش گرفتم می گم نکنه خالي بخونه امتحانش کنيم. قبول کردم و کاستو گذاشتم. صدای قميشی تو تاکسی پيچید. "شونه به شونه می رفتيم منو تو تو جشن بارون ، حالا تو نيستی و خيسه چشمای منو خيابون" خلاصه داشتيم کلّی واسه خودمون حال می کرديم که يه آقايی واسمون دستشو تکون داد.واستاديم سوار شدو راه افتاديم، هنوز چند متری نرفته بودم که دادش در اومد.آقا اين آهنگهای ضد انقلابی چيه گذاشتين!! دهه فجره باس جای اطن آهنگها سرودهای انقلابی بذارين. خاموش کنيد اينو!!
يکی از جوونا برگشت و گفت: آقا بده کاست انقلابيتونو گوش بديم! يارو جا خورد و یه خورده نيگاش کرد و گفت> من الان کاست از کجا بيارم شما آدرستونو بدين تا واستون پست کنم!!
اونيکی جوون برگشت و گفت: ببخشيد حاج آقا، برگه احضارو پست می کنين یا کاستشو!! منم خندم گرفت و برگشتم گفتم: حاجی، بی خيال بابا حال نگير جوونیه بزار حال کنيم. با يه آهنگ که چيزی نمی شه. دوس ندارين بفرمایین پايين !.
آقا تا اينو گفتم آتيش گرفت و شروع کرد دادو بيداد که شمارتونو می دم آگاهی و اينجوريتون می کنمو اونجوريتون ... خلاصه ديديم قضيه داره بيخ پيدا می کنه و اگه با اينا در بیفتيم نون آور خونمونو بايد بخوابونيم!!.
حاجی حال مارو گرفت و به مقصد رسيد. پياده شد و چند قدمی دور شديم و صدای موزيکو بلندتر کرديم" من تشنه مثل خورشيد، بی سرزمينتر از باد"........

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]