۸.۱.۸۳

 
جذابيت بخشي به توالت هاي مردانه!
توهين به زنان به شکلی ديگر!!

 
جذابيت بخشي به توالت هاي مردانه!
وقتی همه جا به زنها توهين می کنند!!

۴.۱.۸۳

 
داستان جواد و دوچرخه
اين داستان هيجان انگيز!! را از اينجا بخوانيد.
نظر يادتون نره ها اگه دوچرخه می خواين!!!

۳.۱.۸۳

 
چهار شنبه سوزی
پيدايش مراسم چهارشنبه سوري مبداء مشخصي ندارد ولي به روايتي آن را به زمان حمله مغولان به ايران نسبت مي دهند. چنگيزخان مغول از كتاب به عنوان يك بلاي خانمان سوز ياد مي كرده است. ارتش او به هر شهري كه مي رسيدند تمام كتب و نسخ و مكتوبات و كاغذ ها را جمع آوري مي كردند. سپس از آنها تپه اي مي ساختند و طي مراسمي با حضور چنگيز خان آن را به آتش مي كشيدند. مورخان نوشته اند كه وقتي ارتش چنگيز به تهران رسيد، ابتدا به ميدان انقلاب رفت و راسته كتابفروشي ها را به آتش كشيد. بعد از آن هم به چاپخانه ايرانچاپ رفت ولي در آ نجا با سپاهيان حراست چاپخانه مواجه شد. پس از مدتي درگيري چنگيز خان عقب نشيني كرد و بلافاصله چاپخانه افست را به آتش كشيد. زماني كه ماموران حراست ايرانچاپ در سالن اجتماعات چاپخانه در حال جشن گرفتن اين پيروزي بودند، نگهبان خبر مي دهد كه يك اسب چوبي بزرگ جلو در است. ايرانچاپي ها فكر مي كنند كه مغول ها آن را فرستاده اند. پس اسب را داخل ساختمان مي آورند. ولي چند لحظه بعد اسب منفجر مي شود و مجموعه ايرانچاپ را به آتش مي كشد، چون تمام اين اتفاقات در روز چهارشنبه رخ داده به «چهارشنبه سوزي» معروف شده است. ولي به علت سهل انگاري يكي از مورخان، در تاريخ با نام «چهارشنبه سوري» ثبت گرديده است.
روزنامه شرق

۲۹.۱۲.۸۲

 
اين روزا شيطان هم می تونه گول بزنه و هم نجاتبخش بشه!!!
اصل موضوع رو از اينجا بخونين

۲۸.۱۲.۸۲

 
كليه دانشجويي به قيمت شهريه
يكي از مراجعه كنندگان پس از مدتي، همسرش را هم به آنجا آورده است، براي فروش كليه. به نظر مي رسد اگر براي يك سرپرست خانوار كه كليه اش را فروخته ، كار مناسب و درآمدزايي متناسب با هزينه هاي زندگي ايجاد مي كرديم، امروز شاهد چنين چيزي نبوديم
آزاده بهشتي
همه چيز از اينجا شروع شد، از پشت نيمكت هايي كه پشت سر هم قطار شده بودند، از جزوه هايي كه بي بهانه رد و بدل مي شدند. يك روز پشت همان نيمكت قهوه اي روبه روي تخته سياه خط خطي و رنگ پريده مصمم شدند تا همه چيز را ببرند زير يك سقف و بشوند يك دل، حالا هم روبه روي هم نشسته بودند و مرد مي خواست براي نجات همه آن چيزهايي كه خاطره بود، كليه اش را بفروشد و زن هيچ مقاومتي نكرد.
دانشجو است، اما نمي خواهد تا گره هاي شناخته شدنش را به خانواده و فاميل بدهد، به همين خاطر وقتي رشته تحصيلي اش را مي گويد، تاكيد مي كند كه در سطرهاي گزارش جا خوش نكند در اين صورت هر چه رشته كرده پنبه مي شوند.
دانشجوي رشته پزشكي، علوم اجتماعي، حقوق، فني، هنر يا هر رشته اي كه به ذهنتان برسد، فقر اقتصادي و ناتواني از پرداخت شهريه دانشگاه در كنار هزينه هاي سنگين زندگي برايشان چاره اي نمي گذارد. اين مي شود كه مي بيني جلوي انجمن حمايت از بيماران كليوي ايستاده اند و درخواست فروش كليه را كرده اند . داستان تازه اي نيست تهيه مايحتاج و خرج و مخارج زندگي از طريق فروش يكي از اعضاي بدن.
اكثر مراجعه كنندگان اين مركز افرادي هستند كه اگر به قصد فروش آمده اند، ترجيح مي دهند اسم و فاميل، رشته تحصيلي يا چيزي كه به شناخت آنها برسد، نگويند، تا كسي مانع عملي شدن اين كار نشود.
يكي از مراجعه كنندگان كه مي خواهد كليه اش را بفروشد دانشجو ۲۵ ساله اي است، داراي يك فرزند، اينها را مي گويد تا بدانيم كه با چه مشكلاتي زندگي خود را با همسرش كه دردانشگاه باهم آشنا شدند شروع كرده است. از آن عشق هايي كه از ميز ونيمكت هاي دانشگاه به زير يك سقف مي خزد، در يك چشم به هم زدن.
او كه حتي اسم كوچكش را نمي گويد توضيح مي دهد به خاطر مشكلات مالي همسرش بعد از مدتي از دانشگاه انصراف داد وچند وقت بعد يك بيماري مثل بختك چسبيد به زندگي آنها و اوضاع بدتر شد. مي گويد: همه چيز را فروختم، خانه اجاره اي را پس دادم تا خرج كمتر شود واما باز هم از پس خرج و مخارج بيمارستان برنيامدم و بعد هم به اين فكر افتادم تا كليه ام را بفروشم.
زن، با چهره رنگ پريده و مهتابي حرفي براي زدن ندارد، حتي مانعي براي جلوگيري از اين كار همسرش هم نيست. به گفته مسوولان مراجعه كنندگان به انجمن حمايت از بيماران كليوي اين اواخر افراد باسواد هستند كه يكي از انگيزه هاي آنها براي اين كار اضافه شدن شهريه دانشگاه به هزينه هاي ديگر زندگي است.
بسياري از اين افراد سرپرست يك يا چند خانواده هستند، به خصوص اينكه تعداد زيادي از آنها سال هاي پاياني تحصيل را سپري مي كنند و كناره گيري از تحصيل براي آنها در حقيقت به هدر رفتن زحماتشان است، از سويي ديگر به دست داشتن يك مدرك اميدها را براي يافتن شغل و كار مناسب در آينده بيشتر مي كند و از اين رو تمام اين هزينه ها را حتي به قيمت فروش اعضاي بدن خود مي پذيرند.
مصطفي قاسمي ، مدير عامل انجمن حمايت از بيماران كليوي، با بيان اين مطلب كه بر تعداد فروشندگان كليه روز به روز افزوده مي شود، نسبت به افزايش فروش كليه در ميان دانشجويان هشدار مي دهد.
تعداد قابل توجهي از افرادي كه براي فروش كليه به دفاتر انجمن خيريه حمايت از بيماران كليوي درسراسر كشور مراجعه مي كنند، با سواد هستند حتي درصد قابل توجهي از آنان دانشجوياني هستند كه به خاطرفقر اقتصادي و ناتواني از پرداخت هزينه هاي تحصيل، مجبور به فروش كليه شده اند. قاسمي بر اين مطالب تاكيد مي كند و مي افزايد: قيمت فروش كليه در اين جا از۵۰۰هزار تومان تا۲و۳ ميليون تومان است كه اين قيمت بستگي به نياز مالي فروشنده دارد.
مشكلات پرداخت شهريه تحصيل و هزينه هاي سنگين دانشگاه به ويژه براي دانشجويان دانشگاه آزاد كه از شهرستان به تهران آمده اند راه چاره اي جز اين كار باقي نگذاشته اند.
وي مي گويد: مسوولان انجمن در حمايت از بيماران كليوي نسبت به كمك گرفتن از خيرين نيكوكار براي رفع اين مشكلات وجلوگيري از فروش كليه اين دانشجويان اقدامات موثري را انجام داده اند.
چندي پيش يكي ا زمسوولان بنيادامور بيماري هاي خاص نيز در مصاحبه اي گفته بود كه اغلب اهداكنندگان بي سواد هستند و شرايط لازم براي استخدام را ندارند. اما قاسمي، مدير عامل انجمن حمايت از بيماران كليوي اينگونه حرف هاي غير مسوولانه را فقط پاك كردن صورت مساله و تحقير همنوعاني مي داند كه به خاطر فقر مالي مجبور به فروش عضوي از اعضاي بدنشان مي شوند. بايد به فكرراه حل جدي و اساسي بود.
يكي از مراجعه كنندگان پس از مدتي، همسرش را هم به آنجا آورده است، براي فروش كليه. به نظر مي رسد اگر براي يك سرپرست خانوار كه كليه اش را فروخته ، كار مناسب و درآمدزايي متناسب با هزينه هاي زندگي ايجاد مي كرديم، امروز شاهد چنين چيزي نبوديم كه همان فرد پس از چند ماه براي فروش كليه همسر و فرزندش مراجعه كند.
قاسمي با اشاره به اينكه ۱۲۰ شعبه انجمن حمايت از بيماران كليوي تماس هاي تلفني بي شماري دارد به طوري كه دفاتر مستقر اين انجمن در تهران روزي حدودا ۱۰۰ تماس تلفني دارد، مي گويد: انجمن حمايت از بيماران كليوي ۲۲هزار بيمار را دركل كشور تحت پوشش خود قرار داده است. اين روزها اخبار مسوولان اين سازمان حكايت از اين دارد كه تعداد فروشندگان كليه بيشتر از تعداد بيماران نيازمند است.
البته نمي توان تلاش اين انجمن براي كمك به اين افراد و جلوگيري از فروش كليه مراجعه كنندگان را انكار كرد، اما زماني كه بحث از كمك هاي دولتي مي گذرد، سر و كله دلالان و خريداران اين عضو از بدن در بازار سياه به ميان مي آيد.
ماجراي غم انگيز خريد وفروش كليه، چه در بخش دولتي و چه خارج از چارچوب آن تمامي ندارد، حداقل تا زماني كه مشكلات مالي، نيازهاي اقتصادي و سطحي ترين آنها يعني دست يابي به شغل مناسب تامين نشود.
قاسمي مي گويد: يك هزار و ۷۰۰ پيوند كليه در سال جاري صورت گرفته است و با جرات مي توان گفت كه از اين تعداد ۹۸ درصد پيوند عضو از طريق فروش كليه انجام شده است يعني بيشتر پيوند كليه از طريق فروش كليه و راه حلي براي رفع مشكلات مالي فروشنده است.

روزنامه همشهری

 
سین هفتم، هوشنگ اسدي

بهار را اول رحیم دید، اما طبق معمول آخر از همه آمد و گفت:
ـ بهارشده ... کبوترچاهی پشت پنجره تخم گذاشته ...
کسی جواب نداد. امیرزیرلب چیزی می خواند و لباس خیس اش را به توری پنجره آویزان می کرد. ابتکارخودش بساعت هاباتوری ور رفته، سیمی از آن را باز کرده بود و به عنوان گیره از آن استفاده می کرد. کاظم روی یک پا بالا و پایین می پرید که آب از گوشش بیرون بیاید. دکترهم مثل همیشه دنبال جایی بود که لباس زیرخیس اش را آویزان کند.
ـ خرها .. عیده...
رحیم بود که صدایش را بلند کرده بود. دکتر با همان لهجه ترکی غلیظ گفت :
ـ باشد... برای ما که نیست ..
ـ بابا... عید برای همه است ... سال نو می شه ...
امیر همان جا زیر پنجره نشست وگفت :
ـ فکرمی کنم عید آخره ...
از کجامی دانست؟ اندوه عجیبی در صدایش بود.

بازم رفتی تو فکر و خیال ... بابا ول کن ... فردا رو کی دیده

کاظم چمباتمه زده بود کنار امیر و حرف می زد. نمی دانست که زودتر از امیر خواهد رفت . به او روحیه می داد

ـ بابا، تو مطربی مثلا ... یه چیزی بخون ...
دکترگفت :
ـ ولمون کن بابا .. الان بازم مرا ببوسو می خونه ، حال مونو می گیره
رحیم وسط اتاق بساطش را پهن کرد و گفت :
ـ من کاری به شماها ندارم ... می خوام امسال هفت سین درست کنم ... بعد از سه سال ... می فهمین؟ درست می کنم و سر سال تحویل می شینم سرسفره ... هیچکس ام راه نمی دم...

امیر به مسخره گفت :
ـ پس من برم سنبل بخرم و بیام ...
رحیم گفت :
ـ شایدم رفتی ... منکه دلم روشنه ...
کاظم تکیه داد به دیوار و گفت :
: حالا سنبلم خریدیم ... هفت سین ام چیدیم.. ازکجا بفهمیم کی توپ درمی ره؟
امیرگفت :
ـ رحیم توپ در می کنه ...دیگه ..
همه خندیدند. رحیم هم داشت غش غش می خندید. یکدفعه گفت:
: هیس ... هیس ...
همه با تعجب سکوت کردند .
: می شنوین؟
صدایی می آمد ، نه خیلی نزدیک .
ـ چیه رحیم .. همه رو گذاشتی سر کار..؟.

زدم روی پایش . هم پرونده بودیم . بقیه مال گروه های دیگربودند. گفت :
ـ نه جدی می گم . صدای تلویزیون سر بنده ...
راست می گفت . صدایی کم وبیش شنیده می شد. یک هفته ای می شد که همه ما را از انفرادی های پایین آورده بودند بند5 سلول9. درست کنار ورودی بند که نگهبان ها آنجا می نشستند.
ـ تلویزیون همیشه روشنه . سر سال تحویل می تونیم صدای توپ رو بشنویم .
سکوت عجیبی شد. انگارهمه به دشت های باز، به باغ های گل برگشتند.
ـ امشبه . تو یه روزنامه تو دستشویی دیدم ...

شب می شد و داشتیم هفت سین جورمی کردیم . اول از همه رحیم آن سیب سبز را گذاشت وسط . تا آن لحظه توی وسایلش پنهان بود. گاه درمی آورد، بو می کشید و می گذاشت سرجایش . دختر کوچکش درملاقات داده بود به او . پنهانی . بعد سیم امیر به درد خورد. آن را آنقدر پیچید تا شکست و شد سین دوم . مشکل سین سوم را دکترحل کرد :
.همین ساک پلاستیکی دیگه . حالا شیک نیست....نباشه..
سه تاسین داشتیم: سیب، سیم، ساک
دورخودمان می گشتیم که سین پیدا کنیم .
ـ سرفه ...
ـ سر... یکی سرشو بذاره وسط ...
ـ سوراخ .. این همه سوراخ اینجا هست .
امیرهمان طورکه می خندید، رفت و از گوشه پلاستیک وسایلش، چیزی را بیرون کشید و گذاشت کنار سین های دیگر...
ـ شد 4 تا
ـ بابا صابون که باسین نیست .
ـتوده ما با سین می نویسن . تازه سین فارسیه ، صاد عربی ..

شد چهار تا سین. دیگر عقل مان قد نمی داد . 3 تا سین کم داشتیم. رفتم سر بساط خودم . سه چهار تا لباس زیر. چند تا بسته کوچک دارو و.. دست ها را به هم زدم پارچه سبز آمد توی دستم .نگاهش کردم . زنم داشت در آن می گریست . روسری سبزش را باز کرده بود تا آن مقنعه و روسری سیاه را سرکند و ملاقات اول و آخر حضوری را از دست ندهد. وقتی «برادر میثم» گفت تمام شد، برخاست. پارچه سبز را به من داد و گفت:
ـ مادر داده. قوی باش ... فکرنکن . همیشه گریه نمی کنم ...
پارچه را که گرفتم، به چشمانم مالیدم . اشگ هایم را فرودادم و خندیدم . مادر سالها بود که به سفر بی بازگشت رفته بود.
ـ بفرمایید..
روسری را پهن کردم و بقیه سین ها را گذاشتم تویش .
ـ حالا شد پنج تا. هم سبزه ، هم سفره اس ، هم سینه ...
باز دو تا سین کم داشتیم
ـ ساق ..
ـ سوپ . حتما شام سوپ داریم ..
ـ اگه نداشتیم ...
ـ سبزی پلو با ماهی ...
ـ ساکت، ساکت....
دکتر همه را ساکت کرد .
ـ آقایان محترم به یک واقعیت مسلم توجه ندارند . سین بعدی حضوری قاطع دارد. طوری که می شود به تنهایی هفت سین اش خواند.
دکتر این نطق را کرد و بلند شد رفت وسط اتاق . دوری زد و به تک تک ما که نشسته بودیم، نگاه کرد:
ـ به اطراف خود بنگرید.
همه به دیوارهای بلند سفید نگاه کردیم که در میانه سقف بلندش چراغی آویزان بود، و تنها پنجره کوچکی به بیرون داشت با دولایه تور و شیشه .
ـ سلول. بله. سلول آقایان . محکم ترین دلیل وجود سین ...
امیربلندشد. به دیوارها دست می مالید. می چرخید و اول زیر لبی می گفت و آرام آرام نجوایش به فریاد مبدل شد:
: این یه سین دیگه: سنده... سنده... سنده... سنده به این زندگی ...
کاظم و دوید و در آغوشش گرفت . نگهبان محکم به د ر زد. هر کسی گوشه ای زانوی غم بغل گرفت . فضا مثل سرب سنگین بود . رحیم کاغذ را از سوراخ در بیرون گذاشت . بعد از دیالیز ، اجازه داشت هر وقت خواست برود دستشویی . نگهبان در را باز کرد.
ـ بیا برو... بدو ..
رحیم دوان دوان رفت . سین های ما وسط پارچه سبز آسیدعباس بلاتکیف مانده بود. همه درخود بودند.. کجابودند؟ نمی دانم. من از دیوارها گذشتم و خیابان های بهاری را رفتم و کنارگل فروش دوره گرد ایستادم. چقدربایدگل می خریدم. برای سه سال.
با صدای در از جا پریدم . رحیم تقریبا پرید تو . می رقصید یک جوری . دور سفره هفت سین می رقصید و می خندید. چیزی درمشت داشت که نشان نمی داد. دست یکی یکی را گرفت و بلند کرد. شکلک درآورد و همه را خنداند. بعد نشست کنارسفره و چیزی را که در دست داشت گذاشت وسط سفره :
ـ این هم سکه ..
دو ریالی زنگ زده ای بود که چشمان تیزبین رحیم گوشه دستشویی شکارش کرده بود.
ـ تا می تونستم سابیدم ...
چراغ روشن شد. شب کامل بود و طبق محاسبه رحیم تا سال تحویل فاصله ای نبود.
ـ ساعت 6 شام می دهند . 5/7 هم سال تحویل است . قبل ازنوبت دستشویی شب که ساعت 8 از سلول آخری شروع می شه...
سکوت شده بود. شاید هر کس در خیال هفت سینی واقعی می چید، به هفت شهر آزادی می رفت ، ازهفت خوان می گذشت و... رحیم گوشش را چسباند به در که صدای تلویزیون رابشنود . امیر بلند شد و گفت :
ـ در بزنم بیایند ظرف ها را ببرند؟ شب عید خوب نیست ظرف نشسته درخانه ...باشه؟
کسی چیزی نگفت . امیر رفت و ظرف های پلاستیک را ریخت توی کیسه آشغال . ناگهان فریادش بلندشد :
ـ ایناهاش ...ایناهاش ..
ازجا پریدیم . امیر ظرف ها را ریخت و پرید طرف سفره ...
ایناهاش ... ببینین. ببینین ... سبزی ...سبز...
و سبزه را گذاشت وسط سفره . پیاز پیری بود که با شام داده بودند و چون سبزشده بود و قابل خوردن نبود، انداخته بودیم دور. حالا با چشم خریدار نگاهش کردیم . شاخه های نازک سبز از پیاز سر بر کشیده بود. جوان و زیبا و معصوم .
رحیم گوشش را بیشتر چسباند به در:
ـ در شد... توپ در شد..
همدیگر را در آغوش گرفتیم و گریستیم.
hooasadi@yahoo.com

۲۶.۱۲.۸۲

 
معادله‌ چند مجهولی‌ خرج‌ شب‌ عيد را حل‌ كنيد؟
نوروز امسال‌ به‌ مسافرت‌ نمی‌رويم‌ چون‌ پول‌ نداريم‌

روزنامه اعتماد / ليلا ناطقی‌
نم‌نم‌ باران‌، شكوفايی‌ درختان‌، نغمه‌ چكاوك‌ها و قمری‌ها و زلال‌ جاری‌ چشمه‌ها بوی‌ دل‌انگيز بهار را به‌ مشام‌ جان‌ها می‌رساند.نوروز، امسال‌ هم‌ مثل‌ ساليان‌ سالی‌ كه‌ همواره‌ آمده‌ و رفته‌اند، دوباره‌ از گرد راه‌ می‌رسد و سرانجام‌ هم‌ می‌رود. نوروزی‌ كه‌ عطر تازگی‌ آن‌ در فضای‌ دل‌ها می‌پيچد و رنگ‌های‌ سبز و سفيد و سرخ‌ آن‌ چشم‌ها را می‌نوازد. نوروزی‌ كه‌ همواره‌ نو بوده‌ است‌، حتی‌ برای‌ طبيعت‌.
آخ‌ كه‌ چقدر روح‌نواز است‌ رفتن‌ به‌ طبيعت‌ در ايام‌ نوروز. سرسبزی‌ كوهسارها، زلالی‌ آب‌ رودخانه‌ها، صدای‌ دلنشين‌ امواج‌ درياها و استشمام‌ عطر گل‌ها واقعا جان‌نواز است‌ و روح‌ را تازه‌ می‌كند.
چقدر خوب‌ است‌ كه‌ يكه‌ و رها، از هر آنچه‌ كه‌ آدم‌ها را به‌ زندگی‌ ماشينی‌ قفل‌ می‌كند، در اين‌ فضای‌ رويايی‌ سير كنی‌. حتی‌ شده‌ برای‌ چند روز، از هر چه‌ آلودگی‌ و دود و ترافيك‌ و شلوغی‌ است‌، بگريزی‌ و به‌ دامان‌ پاك‌ طبيعت‌ پناه‌ ببری‌.
رفتن‌ به‌ طبيعت‌، سفر به‌ اقصی‌نقاط‌ سرسبز اين‌ كهن‌بوم‌ و بر با جيب‌ خالی‌ غير ممكن‌ و از محالات‌ است‌. شما هم‌ اگر مثل‌ افرادی‌ كه‌ لقب‌ كارمند را با خود دارند، كارمند باشيد می‌دانيد كه‌ ما چه‌ می‌گوييم‌. يكی‌ از كارمندان‌ می‌ گويد:۱۰۰ هزار تومان‌ عيدی‌ و ۱۳۰ هزار تومان‌ حقوق‌ برای‌ يك‌ خانواده‌ ۴ نفری‌ در نظر گرفته‌ می‌شود. خانواده‌يی‌ كه‌ تنها ۱۰۰ هزار تومان‌ بايد بابت‌ اجاره‌خانه‌ بپردازد.
پول‌ آب‌ و برق‌ و گاز و... بدهد. می‌ماند ۱۳۰ هزار تومان‌ كه‌ علاوه‌ بر آن‌ بايد خرج‌ خريد كيف‌ و كفش‌ و لباس‌ و مرغ‌ و گوشت‌ و شيرينی‌ و... عيد شود. خدا می‌داند كه‌ ۱۵ روز باقی‌مانده‌ پس‌ از نوروز را كارمندان‌ چگونه‌ می‌گذرانند. حالا اگر شما كارمند هم‌ نباشيد و به‌ شما بگويند بازنشسته‌، وضعيت‌ غم‌انگيزتر می‌شود. ۱۰۰ هزار تومان‌ بابت‌ عيدی‌، ۸۰ هزار تومان‌ بابت‌ حقوق‌ ماهيانه‌، می‌شود ۱۸۰ هزار تومان‌. شما بايد پول‌ آب‌ و برق‌ و گاز و... را بدهيد. اگر خانه‌يی‌ داريد كه‌ هيچ‌، اگر نداريد اجاره‌خانه‌ هم‌ بدهيد. خرج‌ گوشت‌ و مرغ‌ و برنج‌ و... هم‌ كه‌ برای‌ شما سرسام‌آورتر است‌. شما صد در صد نوه‌ و نتيجه‌ و عروس‌ و داماد و... هم‌ داريد.
اگر بخواهيد ناخن‌خشكی‌ كنيد و به‌ آنها عيدی‌ هم‌ ندهيد، نمی‌توانيد كه‌ شيرينی‌ و آجيل‌ را هم‌ از برنامه‌ عيدتان‌ حذف‌ كنيد. نوه‌های‌ كوچكتان‌ شيرينی‌ و شكلات‌ می‌خواهند و حتی‌ در دل‌ كوچكشان‌ هم‌ كه‌ شده‌ تصور خوردن‌ شيرينی‌های‌ خوشمزه‌ مامان‌بزرگ‌ و بابابزرگ‌، آنها را مشتاق‌ ديدارتان‌ می‌كند. حالا با اين‌ ۱۸۰ هزار تومان‌ چگونه‌ می‌توانيد معادله‌ چند مجهولی‌ خرج‌ شب‌ عيد را حل‌ كنيد؟ اصلا پولی‌ باقی‌ می‌ماند كه‌ به‌ سفر يا دامان‌ طبيعت‌ پناه‌ ببريد؟ كارمند ديگری‌ می‌ گويد:گيريم‌ كه‌ اصلا بخواهيد دل‌ را به‌ دريا بزنيد و از همه‌ خرج‌ها بگذريد و بخواهيد ايام‌ تعطيلات‌ را به‌ مسافرت‌ برويد. با ۱۰۰ هزار تومانی‌ كه‌ برايتان‌ باقی‌ می‌ماند چند روز می‌توانيد به‌ مسافرت‌ برويد؟ ۳ روز، ۴ روز، چی‌؟ يك‌ خانواده‌ كارمند ۴ نفری‌ برای‌ ۳ روز مسافرت‌ به‌ مثلا شمال‌ كشور چقدر بايد خرج‌ كند؟ قيمت‌ هتل‌ و متل‌ و مسافرخانه‌ چقدر است‌؟ خرج‌ خورد و خوراك‌ چی‌؟ هزينه‌ اياب‌ و ذهاب‌. پس‌ چه‌ نتيجه‌ می‌گيريم‌؟ اينكه‌ عطای‌ پناه‌ بردن‌ به‌ طبيعت‌، شنيدن‌ نغمه‌ چكاوك‌ها، استشمام‌ عطر گل‌ها و ديدن‌ سرسبزی‌ها را بايد به‌ لقای‌ حقوق‌ كارمندی‌ و كارگری‌ و بازنشستگی‌ بخشيد.
بايد پا روی‌ دل‌ گذاشت‌ و مثل‌ هميشه‌ در دود و دم‌ و شلوغی‌ و حصار تنگ‌ ديواری‌ زندانی‌ شد. بايد روح‌ را همواره‌ اسير ديدار ساختمان‌های‌ بلند، خودروهای‌ آهنين‌، خيابان‌ها و كوچه‌های‌ پيچ‌ در پيچ‌ و تنگ‌ كرد. بايد در حصار تنگ‌ چهارديواری‌ ۴۰ متری‌ زندانی‌ شد و چشم‌ به‌ جعبه‌يی‌ كه‌ می‌گويند جادويی‌ است‌، دوخت‌ جعبه‌يی‌ كه‌ تصاوير تكراری‌ را مرتب‌ در برابر ديدگانت‌، مانور می‌دهد و... ما كارمندان‌، كارگران‌، بازنشسته‌ها و حقوق‌بگيران‌ كه‌ می‌گويند تعدادمان‌ خيلی‌ زياد است‌، مسافرت‌ را خيلی‌ دوست‌ داريم‌. ديدار از طبيعت‌ را بخصوص‌ در ايام‌ نوروز بيشتر دوست‌ داريم‌، اما نمی‌توانيم‌ به‌ سفر برويم‌ چرا كه‌ خرج‌های‌ سر به‌ فلك‌ كشيده‌ با دخل‌هايی‌ كه‌ هر روز آب‌ می‌رود، برای‌ ما برابری‌ نمی‌كند. ما به‌ مسافرت‌ نمی‌رويم‌ چون‌ پول‌ نداريم‌. همان‌ چيزی‌ كه‌ خيلی‌ها به‌ دنبال‌ به‌ دست‌ آوردن‌ هر چه‌ بيشتر آن‌ هستند!

 
مقاله ای که به توقيف نشريه «طبرستان» انجاميد

چقدر «بز» در مملکت زياد شده است!

همه بدبختی ما از اين «بز»ها و «بز»زاده هاست!


اکنون که مضرات «بز» و بززاده ها (بزغاله) بر همگان روشن شده است جا دارد گوسفندان محترم و حشم داران و مرتع داران عزيز اپوزيسيون فعالی برای مبارزه قاطع با بزها تاسيس و پنجه «بز» ها را از اين آب و خاک کوتاه کنند!

با آن که کارشناسان کشاورزی و سازمان مراتع و متخصصان حفظ و احيای مراتع بارها و بارها وجود «بز» را خطر بزرگی برای مراتع و آب و خاک کشور دانسته اند، معهذا مشاهده می شود هر روز به تعداد «بز» های کشور اضافه می گردد و حتی «بز» گر هم در ميان اين همه «بز» ديده می شود!
«بز» ها که علامت مشخصه آن ها ريش بلندشان است و اين ريش بلند آن ها را در ميان گله گوسفندان متمايز می سازد
1. دارای پنجه های تيزی هستند و با پنجه های تيز خود بر روی منابع با ارزش دست اندازی (1) می کنند!
آن ها روی دو پای عقب خود می ايستند و به تنه درختان پنجه می کشند و باعث نابودی درختان می شوند. (سرشاخه های درختان را هم می خورند و باعث خشک شدن درخت می شوند!)
2. با پنجه های تيز خود پای ريشه های درختان و گياهان را شخم می زنند و باعث تخريب خاک می شوند.
گياهان خودروی مراتع را از ريشه می کنند و از بيخ و بن می خورند و به اين ترتيب هرجا که «بز» چرا کند پس از مدتی عاری از هر نوع گياه و رستنی می گردد.
3. بز حيوان ناسازگاری است و مرتبا در ميان گله گوسفندان به دنبال قدرت طلبی و خودنمايی و زير پا گذاشتن حقوق گله گوسفندان می باشد و در اين رهگذر بعضا با استفاده از «رانت» شاخ خود (!) به چشم و چار گوسفندان بينوا می کوبد و با اعمال خشونت و سرکوب گوسفندان را مرعوب کرده، خفقان سياسی راه می اندازد و آزادی بع بع گوسفندان را سلب می نمايد!
بزها معمولا تعدادی بزغاله هم دارند و اين «بز» زاده ها (!) که معمولا در سايه پدران خود حرکت می کنند چمن ها و علف های مرغوب صحرا را تصاحب کرده و قسمت هیا مرغوب زمين و امکانات طبيعی و خدادی را غارت می نمايند!
در گذشته برنامه وسيعی برای «بز» زدايی از کشور وجود داشت و قرار بود نسل «بز» در کشور برانداخته شود اما متاسفانه به اين وعده ها و برنامه ها عمل نشده و حاليه «بز» ها در اکثر نقاط کشور ديده می شوند. جا دارد مسئولين امر برای احيای جامعه گوسفندی و پيشرفت و توسعه مراتع و حشم داری و رفاه جامعه احشام، پنجه تيز اين «بز» های زبان نفهم سيری ناپذير را از سر گوسفندان کوتاه نمايند. در حال حاضر در بسياری از کشورهای جهان به «بز» به عنوان يک جانور مزاحم نگاه می کنند و «بز» ها فقط در کشورهای عربی و گرم و سوزان و بعضی ممالک آفريقايی، آن هم در صحاری گرم و بی آب و علف وجود دارند.
اکنون که مضرات «بز» و بززاده ها (بزغاله) بر همگان روشن شده است جا دارد گوسفندان محترم و حشم داران و مرتع داران عزيز اپوزيسيون فعالی برای مبارزه قاطع با بزها تاسيس و پنجه «بز» ها را از اين آب و خاک کوتاه کنند!
به هر حال به نظر می رسد بخش اعظم بدبختی ما ناشی از «بز» بياری باشد و خدا لعنت کند کسی را که پای «بز» را به اين مملکت باز کرد!

۲۵.۱۲.۸۲

 
چهارشنبه سوري ،روز افروختن آتش اهورايي ،روز دربند ساختن ضخاك دردماوند،روز برافراشتن پرچم آزادگي

ميدانيم كه جوانان برومند ايران،اكنون آماده ي كارزارند.مجهزبه انواع واقسام سلاحهاي دست ساز،مصمم واستوارچون دماوندبراي تارومارساختن بساط بيدادبيدادگران،اميدوارم جنبش اعتراضي وقيام ملي چهارشنبه سوري،اهداف مشخصي را نشانه گيري كند.يكي از اين هدفهاتخريب دستگاههاي ارسال پارازيت در سراسرتهران است كه همه روزه ميليونها نفر را در معرض ابتلا به سرطان قرار مي دهد.يكي از اين هدفها مي تواندشناسايي خانه هاومخفيگاههاي خودفروختگان وبه آتش گشيدن اين لانه هاي فساد باشد،يكي از اين هدفها مي تواند تسخير صدا وسيماي علي انگليسي باشد كه كانون دروغ پراكني وخود مهمترين مركز فساد وپليدي است.ديگر هدف ماتسخير پايگاههاي نظامي ومجلس شورباي اسلامي است. يكي از مهمترين هدفها آزادساختن زندانيان سياسي ،اين پرچمداران آزادي ورهايي ايران است .دريغ است كه پتانسيل ونيرويي چنين عظيم به خيابانها بيايد وبه مجروح ساختن وگوشمالي چندمزدوربسنده شود.اكنون كه چرخش رويدادها وحوادث داخلي وبين المللي به سود مبارزات مردم ايران تغيير يافته است بايد بامديريتي هوشمندانه از شرايط به بهترين وجه استفاده كنيم.در روز قيام ملي تنها به خيابان نياييد.كاسه ليسان رژيم نامردماني هستند كه شهامت رويارويي با يك گروه را ندارند وافراد تنها را به دام مي اندازند.ازپاشيدن نمك،خاك اره ،اسپري به چشمان اهريمنان غفلت نكنيد،همبسته ومتحد با گره كردن دستهايمان به يكديگربا عزم واراده اي راسخ به پيش مي رويم.تمام اركان رژيم پوشالي نعلين پوشان فروريخته است وما بايد اين شياطين زالو صفت را در خاك ميهن پرستي مدفون سازيم.خداوند ايران يار ونگهدار همه ي جوانان دريادل وشير زنان ايران باد.پيروزي از آن عاشقان ايران است پاينده ايران ن .اديب

۱۴.۱۲.۸۲

 
شام غريبان درميدان محسنی
پنجشنیه 12 اسفند 1382
حامد يوسفی/ روزنامه شرق
نسل تازه جوانان تهراني هم به شيوه خود مراسم شام غريبان را شامگاه عاشورا در بلوار ميرداماد و ميدان محسني برگزار كردند. اين مراسم البته با زد و خورد هم همراه بود و به قولي مي توان گفت ختم به خير نشد. البته اين اولين سالي نبود كه جوانان بالاشهرنشين شام غريبان در ميدان محسني جمع مي شدند. به همين خاطر نيروي انتظامي از قبل برنامه ريزي هايي كرده بود. ورود خودروها از سمت خيابان ولي عصر به بلوار ميرداماد با محدوديت هايي مواجه بود. اتومبيل ها پس از پل ميرداماد ابتدا به مسير حاشيه اي جنوب بلوار هدايت مي شدند و پس از آن، اين مسير حاشيه اي هم توسط نيروي پليس مسدود مي شد و ماشين سواران مجبور مي شدند از كوچه هاي كناري براي رسيدن به اواسط بلوار و نهايتاً ميدان محسني استفاده كنند. اتومبيل سواران اغلب جوانان زير سي سال با لباس هاي مد روز بودند و صداي نوارهاي پاپ عزاداري (كاست معروف كويتي پور با عنوان «غريبانه» و امثال آن) از شيشه هاي باز ماشين ها به گوش مي رسيد.

دخترها (كه تعدادشان چندان كمتر از پسرها نبود و خودشان بعضاً سوار ماشين هاي مستقلي بودند) اغلب آرايش هاي متناسب با عزاداري داشتند؛ اعم از لباس هاي سياه شب، لاك سياه، و ... بعضاً به طرزي غيرحرفه اي چادر عربي به سر داشتند و در مواردي اندك روبنده زده بودند. روبان هاي سياه بسته شده بود، و از شيشه هاي ماشين ها اغلب مي شد ديد كه آدم ها مشغول تجديد آرايش اند. هر اتومبيل دست كم دو ساعت بايد در ترافيك مي ماند تا بتواند به ميدان محسني برسد و تازه آن وقت از آنجا دور بزند و برگردد سمت ابتداي بلوار. چند نفري كنار خيابان شمع مي فروختند و جوانان شمع ها را در كنار خيابان روي سكوهاي جلوي مغازه ها روشن مي كردند. چيزي حدود ۲۰۰۰ شمع در تمام طول بلوار روشن بود.

اين تنها نشاني بود كه از آن آيين كهن عزاداري براي امام حسين(ع) همزمان در مراسم غيررسمي اين جوانان هم مي شد ديد (البته غير از پوشيدن لباس هاي سياه). تجمع اصلي جوانان را مي شد نه در ميدان محسني كه در فاصله ميان اين ميدان و خيابان نفت پيدا كرد. آن جا جلوي ماشين هايي را كه از ميدان برمي گشتند مي گرفتند و آن ها را به بوق زدن وامي داشتند. بعضاً تصنيف هايي هم مي خواندند كه تلفيقي از بعضي آهنگ هاي معمول جوانان اين روزها بود با كلماتي تازه. در ميانه ميدان محسني البته خبري از اين قشر نبود. آن جا را گروهي ديگر از جوانان همين جامعه در تصرف داشتند كه اين رفتار جوانان به اصطلاح بالاشهري را توهين به مقدسات خود مي دانستند. آن ها كه اغلب موتور سوار بودند و در مدت كوتاهي تعدادشان از ۱۵-۱۰ نفر به حدود ۱۰۰ نفر رسيد، ابزارهايي تهيه كرده بودند اعم از زنجير (همان زنجيري كه موتور سيكلت را با آن قفل مي كنند تا دزد نبرد) و چوب هاي بلند (چوب هايي كه ظاهراً از پايين پارچه هاي تبليغاتي نصب شده به تيرهاي چراغ برق در بلوار ميرداماد كنده بودند) و ميلگرد (كه از ساخت و سازهاي حوالي ميدان در پياده روها افتاده بود) و كارشان بعضاً به زد و خورد با جوانان طيف مقابل مي كشيد.

طيف مقابل كه تعداشان بيش از اين حرف ها بود و از ۵۰۰۰ مي گذشت با مشاهده اين افراد و درگيري هاي معدودي كه پيش آمد، تحريك شدند و آرام آرام انگار يادشان رفت قضيه براي شان فقط يك شكل قرار ملاقات دوستانه و ناگفته (شايد براي خودنمايي و اين حرف ها) بوده است، شروع كردند به سر دادن شعار و آن وقت بود كه وقتي شعارها ادامه پيدا كرد، جوانان طيف مقابل غيرتي شدند و با فرياد به سمت جمعيت حركت كردند و شيشه هاي عقب خيلي از خودروهايي كه در حاشيه شمالي بلوار ميرداماد پارك بود و يا در حال حركت بودند خرد شد و خيلي ها لنگ لنگان به خانه بازگشتند. پليس ضد شورش هم مجبور به دخالت شد اما ظاهراً سربازانش دستور داشتند فقط جمعيت را متفرق كنند. سربازان باتوم به دست و يونيفورم بر تن وقتي جوانان را تا داخل كوچه تعقيب مي كردند از آن ها دوستانه مي خواستند از داخل همان كوچه به سمت خانه شان برگردند و تضمين مي داند كه «از اين طرف نخواهند آمد». سربازي مي گفت: «هم براي مردم دلم مي سوزد، هم براي خودم. آخر چرا اين جور مي كنند؟ سرلخت نشسته اند كنار ميدان».

البته خبرنگار «شرق» اثري از كشف حجاب نديد. شايد اين سرباز عزيز شهرستاني همان بدحجابي معمول دختران تهراني را «سر لخت نشستن» مي داند، شايد هم عده اي حجاب از سر برگرفته باشند. من فقط سنگ پرتاب كردن به سمت پليس و غير پليس را ديدم و اين كه جوانان به سمت كوچه ها فرار مي كردند و آتش روشن مي كردند و سنگ به دست به بلوار بازمي گشتند. موقع برگشتن هم تلفن هاي عمومي را ديدم كه يا گوشي نداشتند يا با سنگ شيشه هاشان شكسته بود و بدنه شان كج شده بود. در هر حال در آن ميانه غوغا و فرار و نارنجك صوتي و دود ترقه و انفجار، حضور محمود دولت آبادي (رمان نويس برجسته معاصر) جالب توجه بود كه بي خبر از همه جا آمده بود بيرون خانه قدمي بزند و مي گفت: «ما كه ديگر انگار از اين نسل جوان فاصله گرفته ايم. سر از كارشان در نمي آورم» و شايد مي خواست بپرسد آيا واقعاً عزاداري امام حسين(ع) و مراسم شام غريبان براي اين نسل جديد معاني و اشكال تازه اي پيدا كرده است كه هيچ كدام ما نمي فهميم؟ آيا اين شكل تازه در سال هاي بعد رواج بيشتري خواهد يافت و بدل به شيوه غالب مي شود يا به زودي از ميان خواهد رفت؟ دولت آبادي البته به آرامي قدم زنان به خانه برگشت و ظاهراً چندان اميدي به پيدا كردن پاسخ اين پرسش ها نداشت.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]