۲۸.۱۲.۸۲

 
سین هفتم، هوشنگ اسدي

بهار را اول رحیم دید، اما طبق معمول آخر از همه آمد و گفت:
ـ بهارشده ... کبوترچاهی پشت پنجره تخم گذاشته ...
کسی جواب نداد. امیرزیرلب چیزی می خواند و لباس خیس اش را به توری پنجره آویزان می کرد. ابتکارخودش بساعت هاباتوری ور رفته، سیمی از آن را باز کرده بود و به عنوان گیره از آن استفاده می کرد. کاظم روی یک پا بالا و پایین می پرید که آب از گوشش بیرون بیاید. دکترهم مثل همیشه دنبال جایی بود که لباس زیرخیس اش را آویزان کند.
ـ خرها .. عیده...
رحیم بود که صدایش را بلند کرده بود. دکتر با همان لهجه ترکی غلیظ گفت :
ـ باشد... برای ما که نیست ..
ـ بابا... عید برای همه است ... سال نو می شه ...
امیر همان جا زیر پنجره نشست وگفت :
ـ فکرمی کنم عید آخره ...
از کجامی دانست؟ اندوه عجیبی در صدایش بود.

بازم رفتی تو فکر و خیال ... بابا ول کن ... فردا رو کی دیده

کاظم چمباتمه زده بود کنار امیر و حرف می زد. نمی دانست که زودتر از امیر خواهد رفت . به او روحیه می داد

ـ بابا، تو مطربی مثلا ... یه چیزی بخون ...
دکترگفت :
ـ ولمون کن بابا .. الان بازم مرا ببوسو می خونه ، حال مونو می گیره
رحیم وسط اتاق بساطش را پهن کرد و گفت :
ـ من کاری به شماها ندارم ... می خوام امسال هفت سین درست کنم ... بعد از سه سال ... می فهمین؟ درست می کنم و سر سال تحویل می شینم سرسفره ... هیچکس ام راه نمی دم...

امیر به مسخره گفت :
ـ پس من برم سنبل بخرم و بیام ...
رحیم گفت :
ـ شایدم رفتی ... منکه دلم روشنه ...
کاظم تکیه داد به دیوار و گفت :
: حالا سنبلم خریدیم ... هفت سین ام چیدیم.. ازکجا بفهمیم کی توپ درمی ره؟
امیرگفت :
ـ رحیم توپ در می کنه ...دیگه ..
همه خندیدند. رحیم هم داشت غش غش می خندید. یکدفعه گفت:
: هیس ... هیس ...
همه با تعجب سکوت کردند .
: می شنوین؟
صدایی می آمد ، نه خیلی نزدیک .
ـ چیه رحیم .. همه رو گذاشتی سر کار..؟.

زدم روی پایش . هم پرونده بودیم . بقیه مال گروه های دیگربودند. گفت :
ـ نه جدی می گم . صدای تلویزیون سر بنده ...
راست می گفت . صدایی کم وبیش شنیده می شد. یک هفته ای می شد که همه ما را از انفرادی های پایین آورده بودند بند5 سلول9. درست کنار ورودی بند که نگهبان ها آنجا می نشستند.
ـ تلویزیون همیشه روشنه . سر سال تحویل می تونیم صدای توپ رو بشنویم .
سکوت عجیبی شد. انگارهمه به دشت های باز، به باغ های گل برگشتند.
ـ امشبه . تو یه روزنامه تو دستشویی دیدم ...

شب می شد و داشتیم هفت سین جورمی کردیم . اول از همه رحیم آن سیب سبز را گذاشت وسط . تا آن لحظه توی وسایلش پنهان بود. گاه درمی آورد، بو می کشید و می گذاشت سرجایش . دختر کوچکش درملاقات داده بود به او . پنهانی . بعد سیم امیر به درد خورد. آن را آنقدر پیچید تا شکست و شد سین دوم . مشکل سین سوم را دکترحل کرد :
.همین ساک پلاستیکی دیگه . حالا شیک نیست....نباشه..
سه تاسین داشتیم: سیب، سیم، ساک
دورخودمان می گشتیم که سین پیدا کنیم .
ـ سرفه ...
ـ سر... یکی سرشو بذاره وسط ...
ـ سوراخ .. این همه سوراخ اینجا هست .
امیرهمان طورکه می خندید، رفت و از گوشه پلاستیک وسایلش، چیزی را بیرون کشید و گذاشت کنار سین های دیگر...
ـ شد 4 تا
ـ بابا صابون که باسین نیست .
ـتوده ما با سین می نویسن . تازه سین فارسیه ، صاد عربی ..

شد چهار تا سین. دیگر عقل مان قد نمی داد . 3 تا سین کم داشتیم. رفتم سر بساط خودم . سه چهار تا لباس زیر. چند تا بسته کوچک دارو و.. دست ها را به هم زدم پارچه سبز آمد توی دستم .نگاهش کردم . زنم داشت در آن می گریست . روسری سبزش را باز کرده بود تا آن مقنعه و روسری سیاه را سرکند و ملاقات اول و آخر حضوری را از دست ندهد. وقتی «برادر میثم» گفت تمام شد، برخاست. پارچه سبز را به من داد و گفت:
ـ مادر داده. قوی باش ... فکرنکن . همیشه گریه نمی کنم ...
پارچه را که گرفتم، به چشمانم مالیدم . اشگ هایم را فرودادم و خندیدم . مادر سالها بود که به سفر بی بازگشت رفته بود.
ـ بفرمایید..
روسری را پهن کردم و بقیه سین ها را گذاشتم تویش .
ـ حالا شد پنج تا. هم سبزه ، هم سفره اس ، هم سینه ...
باز دو تا سین کم داشتیم
ـ ساق ..
ـ سوپ . حتما شام سوپ داریم ..
ـ اگه نداشتیم ...
ـ سبزی پلو با ماهی ...
ـ ساکت، ساکت....
دکتر همه را ساکت کرد .
ـ آقایان محترم به یک واقعیت مسلم توجه ندارند . سین بعدی حضوری قاطع دارد. طوری که می شود به تنهایی هفت سین اش خواند.
دکتر این نطق را کرد و بلند شد رفت وسط اتاق . دوری زد و به تک تک ما که نشسته بودیم، نگاه کرد:
ـ به اطراف خود بنگرید.
همه به دیوارهای بلند سفید نگاه کردیم که در میانه سقف بلندش چراغی آویزان بود، و تنها پنجره کوچکی به بیرون داشت با دولایه تور و شیشه .
ـ سلول. بله. سلول آقایان . محکم ترین دلیل وجود سین ...
امیربلندشد. به دیوارها دست می مالید. می چرخید و اول زیر لبی می گفت و آرام آرام نجوایش به فریاد مبدل شد:
: این یه سین دیگه: سنده... سنده... سنده... سنده به این زندگی ...
کاظم و دوید و در آغوشش گرفت . نگهبان محکم به د ر زد. هر کسی گوشه ای زانوی غم بغل گرفت . فضا مثل سرب سنگین بود . رحیم کاغذ را از سوراخ در بیرون گذاشت . بعد از دیالیز ، اجازه داشت هر وقت خواست برود دستشویی . نگهبان در را باز کرد.
ـ بیا برو... بدو ..
رحیم دوان دوان رفت . سین های ما وسط پارچه سبز آسیدعباس بلاتکیف مانده بود. همه درخود بودند.. کجابودند؟ نمی دانم. من از دیوارها گذشتم و خیابان های بهاری را رفتم و کنارگل فروش دوره گرد ایستادم. چقدربایدگل می خریدم. برای سه سال.
با صدای در از جا پریدم . رحیم تقریبا پرید تو . می رقصید یک جوری . دور سفره هفت سین می رقصید و می خندید. چیزی درمشت داشت که نشان نمی داد. دست یکی یکی را گرفت و بلند کرد. شکلک درآورد و همه را خنداند. بعد نشست کنارسفره و چیزی را که در دست داشت گذاشت وسط سفره :
ـ این هم سکه ..
دو ریالی زنگ زده ای بود که چشمان تیزبین رحیم گوشه دستشویی شکارش کرده بود.
ـ تا می تونستم سابیدم ...
چراغ روشن شد. شب کامل بود و طبق محاسبه رحیم تا سال تحویل فاصله ای نبود.
ـ ساعت 6 شام می دهند . 5/7 هم سال تحویل است . قبل ازنوبت دستشویی شب که ساعت 8 از سلول آخری شروع می شه...
سکوت شده بود. شاید هر کس در خیال هفت سینی واقعی می چید، به هفت شهر آزادی می رفت ، ازهفت خوان می گذشت و... رحیم گوشش را چسباند به در که صدای تلویزیون رابشنود . امیر بلند شد و گفت :
ـ در بزنم بیایند ظرف ها را ببرند؟ شب عید خوب نیست ظرف نشسته درخانه ...باشه؟
کسی چیزی نگفت . امیر رفت و ظرف های پلاستیک را ریخت توی کیسه آشغال . ناگهان فریادش بلندشد :
ـ ایناهاش ...ایناهاش ..
ازجا پریدیم . امیر ظرف ها را ریخت و پرید طرف سفره ...
ایناهاش ... ببینین. ببینین ... سبزی ...سبز...
و سبزه را گذاشت وسط سفره . پیاز پیری بود که با شام داده بودند و چون سبزشده بود و قابل خوردن نبود، انداخته بودیم دور. حالا با چشم خریدار نگاهش کردیم . شاخه های نازک سبز از پیاز سر بر کشیده بود. جوان و زیبا و معصوم .
رحیم گوشش را بیشتر چسباند به در:
ـ در شد... توپ در شد..
همدیگر را در آغوش گرفتیم و گریستیم.
hooasadi@yahoo.com

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]