۱۴.۲.۸۳

 
حاصل پنج روز تغذيه با نان و پنير و كنسرو
قهرماني در سي و دومين نمايشگاه جهاني اختراعات فرهاد فرجاد
حالا يقين داريم سراغ مان مي آيند، تشكر مي‌كنند، مراسم تقدير راه مي‌اندازند كه البته به اين رسم عادت داريم. سفري كه توشه‌اي جز نان و پنير و كنسرو ماهي و لوبيا و البته 5/2 ميليون تومان نداشت. اما سوغات آن ده مدال شامل 5 طلا 4 نقره و يك برنز بود. سه، چهار ساعت بيشتر به پروازشان نمانده بود. دلهره‌اي عجيب داشتند. مريم، به فكر پدرش بود كه تا همين چند لحظه پيش، در صف شلوغ نانوايي لواش، اين پا و آن پا مي‌كرد. بالاخره بچه‌ها در ديار غربت، بايد نان مي‌خوردند تا قوت بگيرند و مسابقه دهند. شبنم به اين فكر مي‌كرد كه اگر درآخرين لحظه، سفارت سوئيس كوتاه نمي‌آمد و ويزايش را نمي‌داد، چه فرصتي را از دست داده بود. آناهيتا ازبابت دوندگي درناصرخسرو و تبديل پول‌ها به يورو حسابي كلافه بود. سعيد حيران مانده بود كه چرا آموزش و پرورش سيستان و بلوچستان حاضر نشد حتي يك ريال به او كمك كند تا راهي سفر شود. عليرضا، اما وقت غصه خوردن و آه كشيدن را نداشت. فقط حساب و كتاب مي‌كرد كه با دو ونيم ميليوني كه عبادي - مدير سازمان ملي جوانان- واپسين ساعات عيد، با زحمت فراوان برايشان مهيا كرد، آيا مي‌توانند دو روز دوام بياورند يا نه. چهار همراه كم سن و سال عليرضا، هنوز محصل بودند. اما او از پس جشنواره‌ها و مسابقات مختلف داخلي وخارجي، به رنگ طلا درآمده بود. پس به حكم قاعده، سرگروه به حساب مي‌آمد.

دانشگاه ژنو، بلافاصله به ما پيشنهاد پذيرش داد و گفت: «لازم نيست برگرديد، تمام كارهاي اداري با ما» ولي برگشتيم. بايد بر مي‌گشتيم. هر چند از ايران با دست خالي راهي‌مان كردند

از همشهري تا سازمان ملي جوانان ايران در خيابان سايه، پياده راهي نيست. عليرضا رستگار را در سازمان ديديم، در حالي كه داشت براي دو سه نفر ازنمايندگانNGO هاي مختلف كه براي تبريك آمده بودند، با شور و حرارت سفرش را شرح مي‌داد، سفري كه او و چهار هم تيمي‌اش به ژنو داشتند تا در سي و دومين دوره نمايشگاه جهاني اختراعات و فن‌آوري شركت كنند. سفري كه توشه اي جز نان و پنير و كنسرو ماهي و لوبيا و البته 5/2 ميليون تومان نداشت، اما سوغات آن 10 مدال، شامل پنج طلا، چهار نقره و يك برنز بود. تيم ايران ـ درحالي كه هيچ پشتوانه‌اي از ثروت بي‌حد و حصر ايران زمين با تمام نفت و گازش، تمام معادن غني‌اش وتمام منابع گردشگري‌اش نداشت ـ از ميان 42 كشور شركت‌كننده مقام نخست را كسب كرد تا به همه آنان كه خبر قهرماني را ابتدا ازB.B.C وC.N.N و راديو فردا شنيدند و نه از زبان حياتي و افشار خودمان، به همه آنان كه تعداد عنوان و مقام‌شان دو رقمي است اما تا لحظه انتشار خبر پيروزي، حتي نامي از نمايشگاه ژنو و پنج قهرمان ايراني آن نشنيده بودند، نهيب بزند: از خواب بيدار شويد، ما طلا گرفتيم و برگشتيم، مي فهميد؟ برگشتيم، در حالي كه مي‌توانستيم بمانيم. ساتيار به صورت عليرضا خيره شده بود تا بتواند بهترين كادر عكس را برآورد كند و من مي‌نوشتم: فقط خدا با ما بود و بس. باوركنيد فقط خدا را داشتيم، آخر چه كسي فكرش را مي‌كرد كه سه دختر محصل و دو پسر از ايران بيايند و بالاتر از همه بايستند؟ در كلاسي كه ما طلا گرفتيم، آمريكا نقره گرفت. شبنم جهانگيري در بخش بيوتكنولوژي، يك تنه مقابل تيم 30 نفره تحقيقاتي اسرائيل ايستاد و طلا گرفت. در حالي كه آنها بيش از برنز نصيبي نداشتند. متوجه هستيد؟ از 14 كلاس موجود، پنج طلا گرفتيم يعني بيشترين طلا... حتي مدال جهاني WIPO (مالكيت‌هاي فكري) كه ايران عضو مجمع آن نيست به ما رسيد. جالب اينكه سازمان حمايت از حقوق بشر هم به ما تبريك گفت. باورشان نمي‌شد اينبار در تيم پنج نفره ايران، سه دختر باشند و دو پسر. آنها مرتب مي‌گفتند با اين حركت شما، ديد ما نسبت به جو حاكم بر جامعه زنان ايران عوض شد. فقط افسوس كه سرپرست تيم نداشتيم و از آنجا كه كارهايي از اين دست، قبل از هر چيز مديريت و سرپرستي و هماهنگي مي‌طلبد، نتوانستيم جايزه جوان‌ترين شركت‌كننده را كه به مريم صابوني 16 ساله تعلق مي‌گرفت، دريافت كنيم... . پول كم آورديم. آخر، 5/2 ميليون تومان به چه كار مي‌آمد؟ تازه، همين مبلغ را هم مدير سازمان ملي جوانان در آخرين لحظه برايمان فراهم كرده بود. جدا از اين، هيچكس ديگري حاضر نشد كمكي بكند. به هر حال با تمام شدن پول مجبور بوديم روز دوم برگرديم، ولي اتفاق عجيبي افتاد. جايزه 2 هزار دلاريWIPO به تيم ما رسيد. بي‌معطلي پول را به رجيستر نمايشگاه داديم و چند روزي بيشتر مانديم. من متعجبم چرا سرمايه‌گذاري ميلياردي ديگران را روي تحقيق و پژوهش مي‌بينيم و به روي خود نمي‌آوريم؟ وقتي براي درخواست كمك مالي سراغ وزارت علوم و تحقيقات و فن‌آوري رفتيم، گفتند امتحان زبان بدهيد. شگفت‌آور بود. مريم صابوني اصلا زبان نمي‌دانست، ولي طلا گرفت. حالا يقين داريم سراغ‌مان مي‌آيند، تشكر مي‌كنند، مراسم تقدير راه مي‌اندازند و حسابي عكس و فيلم مي‌گيرند. البته به اين رسم، عادت داريم. خارجي‌ها هم همين نگرش را داشتند. روز اول و دوم، هيچ يك از شركت‌كننده‌هاي خارجي تمايلي به صحبت با ما نداشت و به نحوي با بي‌نزاكتي، ما را مي‌راندند. اما به محض پيروزي، همه دورمان حلقه زدند. همسر سفير ايران در سوئيس اشك شوق ريخت، جناب سفير، ضيافتي به هم زد و به ما تقديرنامه داد. حتي يكي از دانشگاه‌هاي ژنو، بلافاصله به ما پيشنهاد پذيرش داد و گفت: «لازم نيست برگرديد، تمام كارهاي اداري با ما» ولي برگشتيم. بايد برمي‌گشتيم. هر چند از ايران با دست خالي راهي‌مان كردند. هر چند نان و پنير و كنسرو را با بن از فروشگاه رفاه خريديم، هر چند در فرودگاه غير از يورو پولي نداشتيم و كسي نبود 10 هزار تومان عوارض خروج‌مان را بدهد، اما بايد برمي‌گشتيم. چون افتخار ما متعلق به يكايك ايرانيان بود و بايد آنها را در شادي مان شريك مي‌كرديم. پيش از اين، در نمايشگاه تكنولوژي و فن آوري 2003 هم طلا گرفته بودم. طلايي كه بين 57 وزير امورخارجه دنيا نصيبم شده بود. 3 بار هم برگزيده جشنواره خوارزمي شده بودم. اما اين يكي، چيز ديگري بود. تقديم به همه ايرانيان... عليرضا دبير، پيش از سفرمان در كميته مشورتي سازمان ملي جوانان با من صحبت مي‌كرد. وقتي به او گفتم هيچ حمايت مالي از ما نشده، باور نكرد: ما با اين همه پشتيباني مي‌رويم المپيك به اميد اين كه يكي، دو مدال طلا بگيريم، مگر مي‌شود از شما حمايتي نشده باشد؟ وقتي بازگشتيم، دبير اولين كسي بود كه تماس گرفت و به من تبريك گفت. طوبي كرماني ـ مشاور رييس جمهور ـ هم تماس گرفت و گفت: تو را به خدا اين بچه هاي گل را بياور من ببينم. امروز، خيلي خوشحالم از اين كه تلاش‌هاي شش ماهه‌ام براي انتخاب تيم ثمره‌اي چنين درخشان داشته. اعتباري كه ما براي ايران خريديم، كاري بود كه شايد از دست 50 سفير هم برنمي‌آمد. موفقيت 3 دختر در تيم، نگاه‌هاي تازه‌اي را متوجه جامعه زنان ايراني ساخت. اميدوارم بين مسوولان هم اندك حركتي ايجاد كرده باشيم. امروز آنها دريافته‌اند اگر پول هم خرج نكنند، جوانان‌شان باز قادر به افتخار آفريني هستند... خيلي دلم مي‌خواست رودرروي تك تك آقايان محترم مي‌نشستم و جواب سوال‌هايم را مصرانه مي‌گرفتم. دلم مي‌خواست بدانم امروز وزارت علوم چه توجيهي براي پيش‌شرط كذايي خود در آزمون زبان و در مقابلش طلاگرفتن بچه ها دارد؟ چرا آموزش و پرورش سيستان و بلوچستان پشيزي در اختيار سعيد پايان نگذاشت؟ چرا اين پنج جوان يكه و تنها حتي بدون يك سرپرست، به رقابت با دنيايي سرتا پا مسلح به سرمايه، پشتيباني و تبليغات رفت، اما مثلاً تيم‌هاي ورزشي ما را يكصد نفر از سرآشپز گرفته تا حراست همراهي مي‌كنند؟ و آيا كسي شرم ندارد از اين كه رودرروي اين جوانان بنشيند، چشم در چشم‌شان اندازد و با لبخندي به ملاحت لبخند ژوكوند، موفقيت آنها را تبريك بگويد؟ عليرضا رستگار، مريم صابوني، آناهيتا خازن، شبنم جهانگيري و سعيد پايان، افتخار آفريدند. ماچه كرديم؟
به نقل از صفحه 19 روزنامه همشهري شماره 3353 مورخ شنبه 29 فروردين

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]